تُنگِ تَنگ

(منِ او؛ یعنی این منِ وقف شده برای او)

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

چشمـ جنگلی

 

به چشم های تو زل می زنم بهار بیاید

که پلک‌ت از سرِ جنگل، کمی کنار بیاید

خیال کن که من آهو، به شوقِ صید نشستم

در انتظار، که صیادِ من، شکار بیاید...

(فاطمه دریایی)

 

+تقدیم به توی چشم جنگلی :)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه دریایی

دره ی عشق...

خنده ات انحنای غمگینی
از نگاهت به زیر افتاده
رخ مردی تمام در عکسم
که جوان است و پیر افتاده

چشم های تو دره هایی بکر
عشق در پیچ و تاب کوهستان
دل من آبشار خردی در
دره ای ناگزیر افتاده

از دلم، گله ای که رم کرده
گرگِ آرامش‌ت چه می داند
آخرین رأس گله ای بودن
که به چنگالِ تیر افتاده

جای چنگالِ صبر بر پیکر
پرم از روز های درگیری
مثل دیوار خسته ی زندان
که به دست اسیر افتاده

عاشق‌ت را ببار و برگردان
به بهاری که فصل ها دور است
ابر تنها، به قرعه ات هرچند
آسمان کویر افتاده

فاطمه دریایی
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
پیشکش به محمدِ هادی 💗

+تولدت مبارک پسرِ سر به زیر و نجیبی که هفت ساله کنار من داری بزرگ می شی،  تو از کودکی‌ت از همون روزی که یه پسرِ نوزده ساله بودی و اولین بار دیدمت، بزرگترین و مردترین مردِ دنیا بودی و هستی :)

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
فاطمه دریایی