ندیده بودمش، هنوز هم ندیده ام‌ش، تو هم شرم داشتی سرت را بالا بیاوری و چشم هام را نگاه کنی، چه رسد به اینکه صدایم کنی!
حاج کاظم شدی و صدای پرویز پرستویی را برام فرستادی: فاطمه...فاطمه ی عزیز...
ندیده ام‌ش اما نامه ی حاج کاظم را به فاطمه بارها و بارها شنیده ام...
حاج کاظم! غم هات را برایم بنویس و هزار بار صدام کن:
فاطمه، فاطمه ی عزیز... من هم هر هزار بار می گویم: جانِ فاطمه...
+ این منِ وقف شده برای او، اینجا دیگر تنها از او می نویسد... حاج کاظم