اول بار، من پشت به پنجره و تو رو به روم از پشتِ دوربینِ بالای لپ تاپ، آسمان را می دیدی، هر بار برق می افتاد به جانِ ابرها می گفتی گوش هات را بگیر! یادت هست؟ تو می دانستی من چقدر از رعدِ آسمان، ترس برم می دارد، می دانستی برای همین اتاقِ کم روزنه را دوست تر دارم...می دانستی که هنوز، مثلِ دختربچه های ترسو، وقتِ رعد و برق، سفت بغلم می کنی و بعد از هر برق، دستت را محکم می گذاری روی گوش‌هام...

+ من هم دوست داشتم تا صبح آسمان بغرّد...