حاج کاظم شدی و صدای پرویز پرستویی را برام فرستادی: فاطمه...فاطمه ی عزیز...
ندیده امش اما نامه ی حاج کاظم را به فاطمه بارها و بارها شنیده ام...
شهریوری تو، مطلعِ انگور چشم توست
مهر منی، مقدمه ی نور چشم توست
چشمِ بد از تو دور که در این شبِ شدید
آن شعله ای که می وزد از دور چشم توست
در سایه ی کمانچه ی شیرینِ ابرویت
تلفیقی از ترانگی و شور چشم توست
خونِ چقدرها منِ عاشق به گردنش
در این زمانه، تالی تیمور چشم توست
گنجینه ای است شعر من از برکت شما
فیروزه ی نفیسِ نشابور چشم توست
هر جا کمی ز خمره ی خرم دمی زدم
یک استعاره بوده که منظور چشم توست
می خواستم هنوز غزل باشم و نشد
آنجا که نطقِ شعرشده کور، چشم توست...
#آرش_شفاعی
+این غزل را اول بار، روز تولدش _یا شاید حوالی اش_ از کتابی که برده بودم بهش هدیه دهم، توی انجمن شعر خواندم! استاد از شعر و کتاب خوشش آمد، ناچار کتاب را به استاد بخشیدم! ناچار، اما خوشحال از اینکه مثلِ این روزها لوس بازی ام زیاد نبود و اول کتاب براش تقدیم نامه ننوشته بودم!
+خلاصه که تولدت پیشاپیش بر من هزاران بار فرخنده شهریوری جان ❤️
#سی_و_یک_سالگی_عزیزترینم
#دو_شهریور
من و تو
آن دوتای دیوانه ی بی هوا بودیم
که قرارهای عاشقانه مان مسجد بود و «من عشّق فعف» مان را حتی بادهای استخوان سوزِ شب های خلیج نتوانست با خودش ببرد...
که قرارمان «ثم ماتَ، ماتَ شهیدا» بود و «بیا شویم چو خاکستری رها در باد/ من و تو را برساند مگر نسیم به هم»
من و تویی که بی هوا دل سپردیم... تویی که هوای لبخند مرا داشتی و حرام نخواستی اش، منی که هوای چشم های رنگین کمانی ات را داشتم و دلم آشوب می شد سر بالا بیاورم و حل شوم در دشتِ چشم هات...
من همان دیوانه ی سر به هوایی بودم که در لباسِ مشکی محرم عاشق ترت می شدم...تو همان دیوانه ی شب های قدر رمضان...
من و تو همان دو دیوانه ی بی هوای ابدی :)
+همه دنیا رو گشتم تا رسیدم پیشِ آرامش/ رسیدم پیشِ اونی که تمام عمر می خوامش...
+به مناسبت دو روز مانده به دهمین سالروز شبی که بعد از قرارِ مسجد، آشفته بودی، گفتم بگو، گفتی تو «او» ی منی، گفتم تقبل الله...
خنده ات انحنای غمگینی
از نگاهت به زیر افتاده
رخ مردی تمام در عکسم
که جوان است و پیر افتاده
چشم های تو دره هایی بکر
عشق در پیچ و تاب کوهستان
دل من آبشار خردی در
دره ای ناگزیر افتاده
از دلم، گله ای که رم کرده
گرگِ آرامشت چه می داند
آخرین رأس گله ای بودن
که به چنگالِ تیر افتاده
جای چنگالِ صبر بر پیکر
پرم از روز های درگیری
مثل دیوار خسته ی زندان
که به دست اسیر افتاده
عاشقت را ببار و برگردان
به بهاری که فصل ها دور است
ابر تنها، به قرعه ات هرچند
آسمان کویر افتاده
فاطمه دریایی
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
پیشکش به محمدِ هادی 💗
+تولدت مبارک پسرِ سر به زیر و نجیبی که هفت ساله کنار من داری بزرگ می شی، تو از کودکیت از همون روزی که یه پسرِ نوزده ساله بودی و اولین بار دیدمت، بزرگترین و مردترین مردِ دنیا بودی و هستی :)
دردِ دندان سخت است
درد های دیگر هم
دیدنِ درد کشیدنِ تو حتی اگر به کوچکیِ عصبِ پوسیده ی دندانِ عقلِ شکسته ات باشد، اما دردناک تر است...
اگر باور نداری، یک آخ بگویم، که بدانی من با هر آخِ تو چه می کشم! والا! :دی
+می دونم خودخواهیه ولی دردِ من از دردِ تو بیشتر از دردِ توه...
هر کسی لایق آن نیست که عاشق باشد
یعنی این مایه کسی راست که لایق باشد
نه هر آنکس که دم از یار زند مرد وفاست
بلکه آن کشته عذراست که وامق باشد
هر کسی محتمل کوه غم شیرین نیست
همچو فرهاد مگر عاشق صادق باشد
به قیامت همه در بند گنه خلق و مرا
همچنان دیده به دیدار تو شایق باشد
سالها باید کز دور خلایق گذرد
تا نگاری چو تو محبوب خلایق باشد
هر کسی سرو و شقایق به چمن جوید و من
سرو قدی که رخش رشک شقایق باشد
طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب
همه هیچاند، اگر یار موافق باشد
من نه آنم که دل از یار موافق بکنم
گر جهانیم پر از خصم منافق باشد
هر چه سختی و تطاول که ز جور فلک است
همه سهل است اگر ترک علایق باشد
شو چو شوریده اعمی و دم از مردان زن
تا دلت مخزن اسرار حقایق باشد
شوریدهی شیرازی
چشم هات آیة الکرسی،
آغوشت دعای عرفه،
تکیه گاهِ دست هات، جوشن کبیر و
صدات، صحیفه ی سجادیه...
لب هات اما برای منِ ابراهیم، آبِ روی آتش است...
+ گرمای سینه ام از حد گذشته است مرد!
گرانبهایی
ثروتمندم
نه به گوهرهای یشمِ نگاهت
و طلاییِ صدای رازآلودت...
من در عمقِ تاریک دلم
معدنِ فیروزه ای دارم
که تویی...
-: اگه من بمیرم، میای سرِ خاکم بهم سر بزنی؟
: (بغض)
-: از قبرستون بدت میاد، نه؟
: آره... از قبرستون بدم میاد...
-: نمیای؟
: جایی که عشقِ آدم اونجا باشه، خونه ی آدمه...
ای تو بارانی
ای آبیِ آسمانی!
+ آدمی زادِ خاکی که بغض هاش را نتواند پنهان کند، بوی خاکِ باران خورده می گیرد، چنان که تویی...
+ گِلِ من و تو را شبِ قدری به هم آغشته کرد، همان شب ها که دلتنگی بی خبر می آمد...
دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد
مجموعه ایست از رگ و اینجور چیزها
خانم (آقا) بخند! که نمک خنده های تو
برعکس لازم است برای مریض ها!
#حامد_عسکری
+ طبیبِ من :)
+ من: بده برات آسیکلویر بنویسم، تبخال زدی
محمد: نمیخوام خودش خوب میشه!
من: پس بده مولتی ویتامین بنویسم! زینک هم خوبه برا ریزش موهات!
محمد: نُچ!!!
من: جیـــغ! بده من مهرمو افتتاح کنم بدجنس :)))
تسبیحِ عقیقِ قرمز گرفته بودی که خیالِ بوسه هایت را بشماری، هی تند تند دانه می انداختی و استغفار می کردی...
به بهانه آمده بودم، گفتم: اخوی! تسبیحِ فیروزه بیشتر به دستتان می آید!
سرت را پایین انداختی و آرام گفتی:
قربة الی الله...
+ عنوان، مصرعی از محمدهادی علی بابایی
+ برای ولنتاینت یک تسبیح می خرم، سرخِ سرخ...حسابِ بوسه هایم دستِ تو و خدا باشد... (عاشقانه ای قدیمی از مـــع)